بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
در آن روزی که آیة الله نخودکی وفات کرد، یکی از زنان مسیحی در وفات آیة الله نخودکی بسیار گریه و ناله میکرد. به او گفتند: تو مسیحی هستی و آیة الله نخودکی روحانی مسلمان، چرا در مرگ او چنین میکنی. آن زن گفت: این دو دخترم مریض بودند و پزشکان گفتند: این دو زنده نمیمانند.حتی پزشکان آمریکایی هم جواب کردند و رفته رفته حال این دو دختر سختتر شد و به حال جان کندن افتادند.
همسایه ما وقتی حال مرا پریشان دید گفت: تو برای شفای این دو دختر برو نزد آیة الله نخودکی و از او شفا بگیر.
به روستای نخودک رفتم، به خانه آن جناب رسیدم و عرض حال کردم. آیة الله نخودکی گفت: این دو انجیر را بگیر و به آن زن مسلمان که همسایه توست و تو را به اینجا هدایت کرده بده تا با وضو به دخترانت بخوراند. گفتم: آنان قادر به خوردن نیستند. آیة الله نخودکی گفت: در آب حل کنند و به او بخورانند.
به شهر بازگشتم و انجیرها را به آن زن مسلمان دادم. او انجیرها را در آب حل کرد و در دهان دخترانم ریخت. دخترانم پس از چند لحظه چشم گشودند و شفا یافتند.